فاطمه حلما جان مافاطمه حلما جان ما، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره
فاطمه اَسما جان مافاطمه اَسما جان ما، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره
بابا حمیدرضابابا حمیدرضا، تا این لحظه: 38 سال و 8 ماه سن داره
مامان عارفهمامان عارفه، تا این لحظه: 34 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره
ازدواج عاشقانه ماازدواج عاشقانه ما، تا این لحظه: 14 سال و 14 روز سن داره

❤ღفاطمه حلما و فاطمه اَسما❤دو هدیه ی ماه رمضانღ

25اردیبهشت

سلام عشق کوموچولم دیروز و امروز تب داشتی بمیرم برات داغ بودی رفتیم دکتر بخاطر تب و اگزما ت 5تا شربت و 2پماد داد. از بس همه بوست میکنن لپات هم ریخته بود بیرون شنبه یعنی 20ام خونه احترام سادات بودی و نغمه هم بود و منم از8صبح تا8شب 5تا آزمون کتبی مصاحبه داشتم و سرِ آزمون آخری خوابم برد . تو اصلا خونه اونا غریبی نکردی و کلی همشون سرگرمت بودن .اون شب حمیدرضا اومد دانشگاه دنبالم با هم اومدیم دنبالت .من کلی سرم درد میکرد روز خیلی سختی بود.پس فرداش مامانم با کلی سوغاتی برای تو از مشهد برگشت و بابام هم هفته دیگه برمیگرده. اذان که میگن بطور قابل توجهی محو تلویزیون میشی و بلند بلند یه چیزایی میگی که لابه لاش الله هم شنیده...
25 ارديبهشت 1393

17 اردیبهشت

این چند روزه شدیدا درگیرم پایان نامه نوشتن و پیگیری مصاحبه دکتری و مدارک ها و... واقعا داره اذیتم میکنه و تو هم خیییییییلی بلا شدی.توی این هیری ویری 2روز قبل بعد شستنت یه لحظه تنها گذاشتمت نشسته نشسته رفتی و پوشکتو اینور اونور مالیدی...داشتم سکته میزدم تا حمیدرضا اومد و کلی آی کشی کردیم.قبلش هم فرشا رو داده بودیم شسته بودن به خاطرت راستی جدیدا تا آهنگ از تلویزیون پخش میشه خودتو تکون میدی عقب جلو میبری و گاهی دست میزنی شنبه 8صبح تا8شب دانشگاه تهرانم برا دکتری مصاحبه دارم الهی بمیرم حمیدرضا خیلی کمکم کرد و اقعا مدیونشم. مامان اینا هنوز مشهدن باید تو رو پیش احترام سادات و نغمه بذارم خدایا کمکم کن مصاح...
17 ارديبهشت 1393

عکسهای 8 ماهگی عشق کوچولوم به ترتیب

سلام خواهرا خبرهای اصلی رو باید بنویسم بخاطر کمبود وقتم 8تا 11 فروردین که مشهد رفتیم و بار دوم تو البته با وقتی تو دلم بودی بار سومت حساب میشه و کلی هوا عالی بود و هوای حرم و صحن و در آغوش گرفتیم و عطرشو به یاد سپردیم. در هتل:   اونجا رفتیم هتل سینا که نزدیک به حرم بود و با قطار صبا رفتیم.   برای تو پستونک دربسته شو  و دندونی کوچیک خریدیم و حمیدرضا شلوار بیرون قهوه ای و پیرهن سه گره از عبا فروشی خرید پیشاپیش کادوی سالگرد عروسیمون این عکس و 8ماهگیت انداختیم و دقیقا همینجا در 2ماهگیت ازت عکس داریم: 8ماهگی ...
14 ارديبهشت 1393

11 اردیبهشت

از خواب پا میشم...نه ! منو بیدار میکنی با صدای نازت و نوازشهات که گاهی به کشیدن مو تعبیر میشن! همه جا رو مثل آینه مثل هرروز تمیز میکنم تا ذهنم آرام باشه میشورمت و اسباب بازیهاتو دورت میذارم مسواک میزنم صبحونه تو آماده میکنم و بهت میدم و تمیزت می کنم به مامانم و حمیدرضا زنگ میزنم یا بالعکس وضو میگیرم و همراه نگاه معصومت نماز میخونم با هم میریم اتاقی که لب تابم هست"اتاق خواب" توی روروئک یا رو تخت مشغول بازی میشی و حوصله اتاق خودتو نداری چون میخوای همیشه جلو چشمت باشم پنجره رو باز میذارم تا نسیم همراه صدای پرنده ها داخل بیاد خیره به نور بیرون میشی با ر...
12 ارديبهشت 1393

10اردیبهشت-تلاش مادرانه و دانشجویانه

سلام دخترم.الآن 1شبه و تو خوابی.امروز گوشواره ی درمانگاه که گوشامونو سوراخ کرد و درآوردم و گوشواره طلا انداختیم هردو.ولی گوش تو بعد از انداختن گوشواره جدید خون اومد و بردمت حموم و بعدش هم دوباره کمی خون اومد و دوباره شستمت! خیلی با این گوشواره کفش دوزکی نیم ستت ناز شدی الآن 4شبه به کوب دارم تلاش میکنم تا آخر این ماه پایان نامه م تموم بشه و کلی برای تاخیر چندین ماه ام متاسفم ! خییییییییییییییییییلی خسته م و کمرم درد گرفته از بس تحقیق و تایپ کردم دعام کنید تموم بشه که تا مصاحبه دکتری دفاع کرده باشم راستی کلی خبر دارم و عکس اما وقت ندارم فردا بابا و مامانم میرن مشهد و امروز خودت دو باربه تنهایی نشستی ...
10 ارديبهشت 1393

خبر خوش-1اردیبهشت

سلام خواهریا یه عالم خبر دارم فرصت گذاشتن فعلا ندارم فقط بگم الحمدلله رتبه دکتری م 22 شد یعنی ایشالله مثل دو مقطع قبلی بازم مهمون دانشگاه تهرانم اگر پایان نامه م تا شهریور تموم بشه دعام کنید ...
2 ارديبهشت 1393
1